تعامل غرب با جامعه اسلامی
فردریک دوم پادشاه آلمان که تقریبا در نیمه اول قرن سیزدهم می زیسته، به مسلمانها خیلی نزدیک بوده به نحوی که پاپ او را جاسوس مسلمانها می دانسته و برای همین هم او را از کلیسا طرد کرده بودند.
اوایل قرن هجده، اعلامیه ورودش این است: «بسم الله الرحمن الرحیم، لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله» تا جایی که می گویند اصلا بناپارت مسلمان شد و اسمش هم على بناپارت است. اینها، هست و در تاریخ هم ضبط است؛ ولی او خیلی از اینها را نمی توانیم حقیقی بگیریم و باید به چشم تردید به آنها نگاه کنیم و ثانیا نمی توانیم آنها را به عنوان یک روند پایدار و عمیق بگیریم.
اینها تحولاتی است که در حاشیه و در مقاطع مشخص اتفاق افتاده؛ اما اصل قضیه همان مسیری است که خدمت شما عرض کردم: غرب در برداشت از جهان اسلام، انتخابهایش انتخابهای عجیبی است. مثلا در غرب « ابن خلدون» بسیار مورد توجه است، غزالی هم همینطور. آنچه هم باعث توجه شده، جنبه های سیاسی تفکر آنهاست. تقریبا هر دوی اینها به جدایی دین از سیاست معتقدند. غزالی بسیاری از مباحث علمی را متوقف می کند و بالاتحافة الفلسفه» اش، فلسفه را نقد و رد می کند. نظامیه های آن روز را به محلهایی برای تدریس جامد دین تبدیل می کند و بحث های علمی را از حوزه های نظامیه خارج می کند. به اصالت شرایط هم معتقد هست یعنی معتقد است حاکم را از آن جهت که حکومت می کند نه از آن جهت که حق هست، باید مستحق اطاعت دانست. اصالت شرایط یعنی شرایط را اصالت میدهند و لذا در هر شرایطی، اطاعت از هر حاکمی را واجب می داند.
در مقابل اینها، می بینیم که فلسفه سیاسی ابن سینا، خواجه نصیر و رازی مورد استقبال غرب قرار نمی گیرد؛ بلکه علم طلب آنهاست که مورد توجه واقع می شود. «قانون» ابن سینا اولین کتابی است که چاپ می شود؛ «الحاوی» رازی دست به دست می گشته و اجاره اش صد درهم طلا بوده است. اینقدر ارزش علمی برایشان داشته؛ اما دیدگاه سیاسی ابن سینا و فارابی مورد توجه غرب قرار نگرفته. دلیل آن هم، بینشی است که عرض کردم؛ اساس وقتی بر تخاصم بود، گرایش، به سمت آن فلسفه سیاسی است که توجیه کننده همان مبنا و نیت باشد.
این دیدگاه و این تعامل جهان اسلام با جهان مسیحیت تا دو قرن اخیر که ابزار علم کلا از دست جامعه اسلام خارج شده و در اختیار مسیحیت و مسیحیان غربی قرار گرفته وجود داشته است. در این دوره، تعامل و تعارض تمدن غرب با جهان اسلام مطابق دیدگاه دولتی است که بعضی از متفکرین داخلی عرضه کردند. این دیدگاه جنبه های تعامل و تعارض را در «دانش و کارشناسی» و «استعمار» می داند. یعنی یک عنصر حقیقی آن، دانش و کارشناسی و عنصر دیگرش استعمار است.
البته معارضات بین تمدن اسلامی و تمدن غربی، بیشتر در جنبه های استعماری اش بود؛ چون مسلمانها به دلیل آموزش های دینی، سلطۂ غیر مسلم برخودشان را جایز نمی دانستند و به همین دلیل معارضه شدیدی هم با جریانات استعماری داشته اند. از دهه پنجاه یعنی بعد از جنگ جهانی دوم هم مسلمانهایی که به اروپا مهاجرت کردند سه دوره تاریخی را گذراندند: دهه پنجاه و شصت را دهه حل شدن مسلمانها یا اضمحلال آنها در جامعه غربی باید دانست.
البته مسلمانهایی که به اروپا مهاجرت کردند و به کشورهای اروپایی رفتند، به نسبت امروز تعدادشان زیاد نبوده است؛ رفتن این تعداد هم دلایلی داشته، از جمله وفور کالا، شغل، نوعی آزادی، بی بندوباری جنسی که در جوامع اسلامی نبوده و همچنین فضای سیاسی بعد از جنگ دوم جهانی در اروپا که توأم با یک نوع انقلاب اجتماعی و مبارزه احزاب بوده است. بنابراین، اینها به دلیل این سه پارامتر جذب جامعه غربی شدند و این گرایش تا سال ۷۵ ادامه داشت؛ یعنی در شروع انقلاب اسلامی، از انقلاب اسلامی مسلمانها به دنبال همگرایی و احیای هویت می روند و با انقلاب اسلامی، دیگر نگاه و بینش آنها به اسلام متفاوت می شود.
منبع: تمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی رحمه الله، نمایندگی ولی فقیه در نیروی دریایی سپاه،صص57-54، چاپ و نشر عروج، چاپ سوم، تهران، 1393
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}